دلم تنگ است
تنگ جاییس
یک کوچه
یک مدرسه
یک حیاط بزرگ
یک راهروی طولانی
راهرویی ک یک سرش من پشت نیمکت مینشستم و آن سر دیگر راهرو نیمکت تو قرار داشت
فاصله ی بینمان گرچه راهرویی بود ک ما بینش خیلی ها قبطه ی دوستیمان را ب دل میپروراندند
اما فاصله ها عشقمان را نیرو میبخشید
زیر لب زمزمه ای داشتم
پس کی این زنگ تفریح لعنتی میخورد
کی این انتظار ب پایان میرسد
کی من را ب دستهای مهربان تو میرسانند
کی این کلاس لعنتی ب انتها میرسد تا تو را در آغوش بفشارم
نکند
نکند این بین ک کنارت نیستم کسی جایم را در قلبت پر کند
چ ترسی
چ هراس و دلهره ای وجودم را پر کرده است
نکند دستی غیر من را بفشاری
نکند کسی را بیشتر از من دوست بداری
نکند...
دلم تنگ حیاط مدرسه مان است
دلم تنگ حیاطیست ک نگاه خیلی ها دستهای بهم فشرده ی مرا در دستهایت دنبال میکرد...
دستهای چ کسی دستهایم را از دستهایت بیرون کشید ؟!!
شیرینی کدام بوسه بوسه های مرا از شیرینی انداخت
مرا فراموش کرده ای ؟ هشت سال عشق مرا ب کدامین علاقه فروخته ای؟
شعرهایم را فراموش کرده ای ؟!
خواهم سوزاند ... بیت هایی ک نام تو را می ستاید
یادم آمد روزی ک ب خاطر دیگری سرم فریاد کشیدی
سرم را پایین انداخته بودم
نفهمیدم چطور خودم را ب کلاسم رسانیدم
یادت هست ؟
دیگر سراغت را نگرفتم
نمازهایم را با دعای مهربانی تو خواندم
سجده هایم را گریه کردم
دفتر آرزوهایم را خوانده ای ؟
خدایا اویی ک رفت خودت بازگردان
بازگردان و راه دوباره رفتنش را ببند...
چهل روزی ک چهل سال برایم گذشت
دستهای دیگری را میگرفتی و مقابل دیدگانم با دیگری خندیدی
هر بار ک اعوشت ب رویش باز شد نابودم کردی...
زنگ تفریح بغضهایم را ترکاندم
چشمهایم ب در کلاس خشک میشد ... شاید امروز بیایی
شاید بیایی و نامم را صدا کنی
دلتنگ صدایت میشوم
زودتر بیا و فریادت را از دلم بیرون بکشان
دیگر سرم فریاد نکش
دیگر ب خاطر دیگری مرا نشکان
شکسته ی گناه دیگرانم کرده اید
بیا در آغوشم بکش ... اشکهایم را پاک کن ... دلم را بدست آور
بی گناهی هایم را پایمال نکن
پاکی هایم را نادیده نگیر
آخر مگر تو هم از جنس ادمهای این دیاری ؟!...
دیر آمدی ولی آمدی
یک صدای اشنا از پشت سر ب گوشم رسید
قاصدکی ک چیده بودم فوت کردم و ب سمت صدا برگشتم
چهره اش غمگینم کرد
همانی بود ک جای مرا گرفته بود
لبخندی زد و گفت نمیخواهی با دوستت حرف بزنی ؟
دلم لرزید
خوشحالیم را پنهان کردم
چه صحبتی ؟
اوتو را میخواهد...
دنیا را ب قلبم آورده بودند
گفت ب کلاست بیایم
دم در منتظرم ایستاده ای
شرم و شادی چهره ات را پر کرده بود
نگاه هایمان دوباره درگیر هم میشد
در آغوشم کشیدی
درخواست بخشش کردی
چقدر بهمان سخت گذشته بود
گفتی ک هیچ کسی چون من در قلبت جای نخواهد داشت
گفتی دست های این و آن گرمی دستهای مرا ندارد
نمیدانم چطور آن روز ب خانه آمدم
دویدم یا لی لی کنان مسیرم را پشت سر گذاشتم
اما این دلخوشی چ زود ب پایان رسید
چ زود خنده هایم را اشک کردی
چ زود مهربانی هایم را خاک کردی
فاتحه اش راخوانده ای ؟!...
این بار فریاد نکشیدی
صادقانه حرفت را زدی
باشد
باز هم دیگری خطا کرده بود؟ من باید تقاص پس میدادم :)
میدانم میدانم
من باید تاوان پس بدهم
مرا ب بودن دیگری میخواستی ؟
دیگری ک نیست من هم نباشم ؟!
حرفی نیست بامرام
ب پس دادن تقاص بدی دیگران خو گرفته ام
ب شکستن عادت دارم
هرکس دلتان را شکست دل من را شکستید
آخر دل من ک دل نیست
جان ندارد
عشق نمیفهمد
احساس و مهربانی چ میفهمد
خدایا
خداوندا
شکسته ی گناه دیگرانم کرده اند
شکستگی هایم را مرحم باش
آخر من قدرت شکستن ندارم...
نظرات شما عزیزان:
|